Loading...

  • ایلیا
    ایلیا
    چهارشنبه 21 خرداد 1393 - 00:28

    زایمان بدون درد (6935 بازدید)


    635039486960581561-300x200.jpg
    اپی‌دورال، یا زایمان بدون درد از جمله جدیدترین روش های زایمان است که اکثر بانوان در کشورهای اروپایی درخواست ان را دارندولی متاسفانه در کشور ما خانم های باردار یا از ان بی اطلاعند ویا بخاطر ترس ؛ زایمان سزارین را انتخاب می کنند.
    رییس مرکز تحقیقات سلولی صارم گفت: توسعه زایمان طبیعی در کشور در وهله نخست نیازمند آشنایی زنان با روش‌های زایمان بدون درد است؛ این در حالیست که اکثر زنان ایرانی هنوز با روش‌های زایمان بی درد آشنایی ندارند که عمده‌ترین دلیل گرایش آنان به سزارین ناشی از همین نبود شناخت است.
    دکتر ابوطالب صارمی رئیس مرکز تحقیقات سلولی صارم با اعلام این مطلب افزود: امروزه در اروپا حدود ۸۰ درصد و در آمریکا حدود ۷۰ درصد خانم‌های باردار خواستار اعمال روش‌های کاهش درد حین زایمان طبیعی هستند در حالیکه شناخته شده نبودن این روش‌ها سبب شده زنان ایرانی برای فرار از دردهای حین زایمان به سزارین پناه ببرند.
    وی تصریح کرد: بهترین روش کنترل درد زایمان برای زایمان اول روش ” اپیدورال ” است که در این روش داروهای بی‌حسی، اعضای حسی را تحت تاثیر قرار داده، موجب می شود که حس درد کاهش یافته یا حتی وجود نداشته باشد.
    دکتر صارمی با ابراز خرسندی از طرح رایگان کردن زایمان طبیعی در بیمارستان‌های دولتی اظهار داشت: ضروری است، وزارت بهداشت در کنار این اقدام، علاوه بر گسترش شیوه‌های زایمان بی درد در این مراکز و آشنایی مادران باردار با آنها، تمهیداتی را به منظور توسعه روش‌های تسهیل زایمان طبیعی از قبیل ورزش و تحرکات بدنی زنان حین بارداری فراهم آورد.
    وی با اشاره به آماری که اخیرا از سوی سازمان ورزش شهرداری تهران مبنی بر کاهش تحرکات فیزیکی زنان از ۶۳ درصد در سال ۸۹ به ۴۰ درصد در سال ۹۳ انتشار یافته است، گفت: کاهش تحرکات فیزیکی در میان جامعه زنان ایرانی چه زنان باردار و چه غیر باردار جای نگرانی داشته، سلامت آنان را به مخاطره می اندازد، اما آنچه مسلم است، پژوهش‌های انجام شده همگی بر نقش ورزش و تحرکات بدنی در طول دوران بارداری با هدف سلامت مادر، جنین و داشتن یک زایمان راحت از سوی مادر تاکید دارند.
    رییس مرکز تحقیقات سلولی صارم ادامه داد: از سوی دیگر توسعه مراکزی به منظور انجام حرکات نرمشی و کششی در آب یا خارج از آن در بیمارستان‌های دوستار مادر و کودک برای زنان باردار بسیار ضروری است که خوشبختانه ایجاد این مراکز جزو سیاست‌های کنونی وزارت بهداشت قرار گرفته است.
    منبع : http://www.hidoctor.ir"
  • پانیسا
    پانیسا
    شنبه 12 مهر 1393 - 20:15
    کسی تجربه زایمان بدون درد رو داره؟؟؟؟
    فاالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین
  • مامان روژین جون(نگار)
    مامان روژین جون(نگار)
    دوشنبه 14 مهر 1393 - 00:41
    هرکی از زایمان بدون درد(اپیدورال)تجربه داره لطفا بیاد و تجربیاتش رو بهمون بگه.
    واقعا ممنون میشم.
    خدارا شکرت که به من یه دختر کوچولوی ناز دادی و منو لایق مادر بودن دونستی.
  • مامان روژین جون(نگار)
    مامان روژین جون(نگار)
    دوشنبه 14 مهر 1393 - 00:42
    من خیلی از تجربیات خانمایی که اپیدورال کردن نیاز دارم.
    دوس دارم از حرفاشون بهره بگیرم.
    خدارا شکرت که به من یه دختر کوچولوی ناز دادی و منو لایق مادر بودن دونستی.
  • مامان روژین جون(نگار)
    مامان روژین جون(نگار)
    دوشنبه 14 مهر 1393 - 00:43
    حتی کسی که تاحالا اپیدورال نکرده و ولی اطلاعات زیادی داره ازش لطفا بیاد و بهمون بگه.
    خدارا شکرت که به من یه دختر کوچولوی ناز دادی و منو لایق مادر بودن دونستی.
  • مثل ماه
    مثل ماه
    دوشنبه 14 مهر 1393 - 00:45
    سلام نگار جون اتفاقا الان داشتم یه خاطره میخوندم از زایمان اپیدورال چقدرم زایمان راحتی داشت
  • مثل ماه
    مثل ماه
    دوشنبه 14 مهر 1393 - 00:50

    چند روز بود که دردام تغییر کرده بود و فقط کمردرد مداوم اذیتم می کرد. طبق نظر دکتر که گفته بود هفته دیگه احتمالا زایمان می کنم یه کم خیالم راحت بود که یک هفته دیگه وقت دارم اما ته دلم دوست داشتم زودتر به دنیا بیاد... گذشت تا چهارشنبه. روز خوبی بود و حتی خبری از کمر درد هم نبود شب هم هوس بستنی کردم که با همسری رفتیم بیرون و یه بستنی میوه ای رو کامل خوردم که از من خیلی بعید بود چون در کل خیلی اهل بستنی و شیرینی جات نیستم. گذشت تا حدود 2 صبح که با یه درد شدید زیر دلم از خواب بیدار شدم. بلافاصله یادم اومد که خواب دیدم بچه داره به دنیا می یاد و ته دلم نگران شدم که نکنه زایمانم نزدیکه. چون پنج شنبه ها همسرم دانشگاه خارج از تهران تدریس داره و نمی تونه سریع خودشو برسونه. دیگه خوابم نبرد و شروع کردم به محاسبه زمان بین دردا. بیشتر حدود 20 دقیقه یکبار بود اما شدتش متغییر بود و همین منو به شک می انداخت که شاید درد زایمان نیست و من به خودم تلقین می کنم. سعی کردم بخوابم و تازه خوابم برده بود که با یه درد شدید بیدار شدم. رفتم حمام و غسل کردم اومدم تو اتاق ایلیا نشستم و سوره انشقاق و الرحمن رو خوندم. بعد رفتم تو تخت و سعی کردم بخوابم که بازم یه درد شدید اومد و این دفعه همسرم هم بیدار شد. گفتم درد دارم اما مطمئن نیستم درد زایمانه یا نه. تصمیم گرفتیم بریم یه بیمارستان نزدیک و اگر گفتند که زایمانم نزدیکه برم صارم. زنگ زدیم به مامان و رفتیم دنبالش و رفتیم بیمارستان. یه کم نگران بودم اما فکر می کردم که احتمالا باید برگردیم خونه. تو قسمت اورژانس بیمارستان یه ماما به طرز وحشناکی معاینه ام کرد و بعدش احساس کردم یه حجم زیادی آب گرم ازم خارج شد و اونجا گفتند باید بستری بشم چون کیسه آبم سوراخ شده و دهانه رحم هم 2 سانت بازه و زایمانم هم نزدیکه... دیگه نمی تونستم جلوی گریه امو بگیرم. نمی دونم چرا. ترس نبود نگرانی بود. نگران پسرم بودم و یه دفعه باورم شد که واقعا داره به دنیا بود. مامان و همسرم سعی می کردند آرومم کنن اما اشکای من بی اختیار می اومد. ساعت 5:50 بود که از کرج راه افتادیم سمت بیمارستان صارم و توی راه به دکترم زنگ زدم که گوشی رو برنداشت و sms دادم که دارم می رم بیمارستان و کیسه آبم پاره شده... رفتیم قسمت اورژانس و از اونجا فرستادنم قسمت زایشگاه. اونجا یه ماما کمکم کرد روی تخت دراز بکشم تا ضربان قلب ایلیا رو بررسی کنن و دید دارم گریه می کنم سعی کرد آرومم کنه. درست یادم نیست چی گفت اما خیلی آروم شدم. وقتی هم بهم اطمینان داد که حال بچه خوبه و تا 12 ساعت دیگه هم وقت دارم زایمان کنم خیالم راحت شد. دستگاه انقباض هامو نشون می داد و اکثر دردها هم تا 100 می رسید و نفسم رو بند می آورد. حدود نیم ساعت دستگاه وصل بود یه مامای دیگه اومد پرینت رو بررسی کرد و گفت دردام شدتش خوبه. مامانم پیشم بود خیلی نگران بود. به زور جلوی اشکاشو گرفته بود و می دونستم خیلی نگرانه. بعد برام لباس بیمارستان و گان اوردند و گفتند تمام لباس ها و حلقه مو تحویل همراهم بدم و برم داخل بخش زایمان. لباس هامو عوض کردم و هنوز هم ازم آب خارج می شد که همراهش خون هم بود و مامایی که مراقبم بود می گفت طبیعیه. از مامان و همسرم خداحافظی کردم و رفتم داخل بخش زایمان. اتاقمو نشونم دادند و گفتند بهتره راه برم که روند زایمانم بهتر پیش بره. روغن کرچک هم دادند که بخورم و روده هام کامل تخلیه بشه. که خیلی هم کارساز بود!!! حدود یک ساعت راه رفتم اما احساس می کردم دردهام شدتش کم شده. به پرستارا گفتم و رفتم روی تخت دراز کشیدم. یکی از ماما ها که یه کم هم بداخلاق بود اما خیلی خیلی کارش خوب بود و تا آخر زایمان همراهم بود اومد و دستگاه کنترل ضربان قلب و شدت انقباض ها رو وصل کرد و رفت. وقتی دراز می کشیدم دردا غیرقابل تحمل می شد و تا حدود ساعت 12 ازشون خواستم اپیدورالم کنن. دیگه نمی تونستم تحمل کنم و از همه بدتر این بود که رحم فقط 2 سانت باز بود و دردها هم منظم نبودند. و بدتر از همه این بود که دکتر نادری هم رفته بود کیش همایش و نمی تونست برای زایمانم بیاد و از خوش شانسی من دکتر کرم نیا توی بیمارستان بود و قرار شد ایشون زایمانم رو انجام بدن.خیلی تعریف ایشونو شنیده بودم و خیالم راحت بود. حدود ساعت 12 با وجود اینکه ممکن بود اپیدورال باعث بشه روند زایمان کند بشه اما گفتم بی حسم کنند چون دیگه نمی تونستم تحمل کنم. یه گروه اومدند و بعد از تزریق آمپول که فقط ترس داشت و دردی احساس نکردم بی حسی انجام شد و کم کم دردام به یه احساس گنگ زیر دلم تبدیل شد. گفتند به همسرم خبر بدم بیاد پیشم و زنگ زدم و بعد از پوشیدن لباس مخصوص اومد پیشم و با هم شروع کردیم به راه رفتن. کلی حرف زدیم و خندیدیم. اما کم کم دردام داشت زیاد زیاد تر می شد و کاملا حسش می کردم. بعد از حدود 1 ساعت دیگه با هر درد نمی تونستم سرپا بایستم و یکی از پرستارا به مامایی که مسئول کارای من بود گفت احتمالا فول شده . ماما اومد معاینه ام کرد و گفت که فول شدم و خیلی هم تعجب کرد که با یک ساعت پیاده روی از 2 سانت به 10 سانت رسیدم. خیالم راحت شد. چون دکترم گفته بود اگر تا ساعت 5 نتونم زایمان کنم باید سزارینم کنند. زنگ زدند به دکتر و حدود ساعت 3 رفتم اتاق زایمان و ساعت 3:15 هم ایلیای من بدنیا اومد. وقتی بدنیا اومد بندنافشو گرفته بود و ول نمی کرد. و کلی همه از این کارش خندیدند. همسرم هم با من تو اتاق زایمان بود اما قانون جدید صارم بود که زایمان طبیعی رو اجازه فیلم برداری نمی دادند با این حال با اصرار ما گذاشتند چندتا عکس و چند دقیقه ای هم فیلم بگیریم. پسر گلم با یه گریه آروم و کوتاه به دنیا اومد و دکتر وقتی روی سینه ام گذاشتندش با چشایی که معلوم بود خیلی خسته است مظلومانه نگاهم کرد و من بی اختیار گریه کردم. باورم نمی شد تموم شد. که دیگه توی دلم نیستی و پاتو این دنیای بزرگ گذاشتی و من با تمام وجود خدارو شکر گفتم...
    در کل زایمان راحتی داشتم. خیلی بهتر از اون چیزی بود که فکر می کردم. محیط بیمارستان و رفتار کارکنان و ماماها و پرستارها هم خیلی خیلی خوب بود و همه جا آرامش داشت. خیلی خوشحالم که زایمان طبیعی رو انتخاب کردم و بعد از زایمانم مشکل و درد خاصی نداشتم. امروز هم که 9 روز از تولد ایلیا می گذره و من خونه تنها یه وقت کوچولو پیدا کردم که خاطره یکی از قشنگ ترین روزهای زندگی مو بنویسم.
    پسرم فوق العاده صبور و آرومه. اما خیلی خیلی هم شکمو!!! وقتی گرسنه اش می شه دست یا پتو یا هر چیزی که دوروبر صورتش باشه رو می خواد بخوره . عاشق نگاه های مهربونشم. وقتی شیر می خوره و با دقت دور و اطرافشو نگاه می کنه دلم ضعف می ره براش. ایلیای گل من بند نافش ششمین روز تولدش افتاد و چند روزه که با صدا می خنده و بازم دل مامان و باباشو آب می کنه. دیروز چشن به دنیا اومدن پسرمو خونه مامانم اینا برگزار کردیم و خیلی خیلی خوب بود. مامانم و همسری هم خیلی خیلی برای این جشن زحمت کشیند و شکر خدا خوب برگزار شد. تو اولین فرصت چندتا عکس جدید از پسرم گلم می ذارم...
  • مثل ماه
    مثل ماه
    دوشنبه 14 مهر 1393 - 00:52
    این خاطره من نیست این خاطره رو من تو سایت دیدم اینجا کپی کردم واسه نگار جون که بخونه البته با عرض پوزش از اون مامان گلی که خاطرشو نوشته بو
  • مثل ماه
    مثل ماه
    دوشنبه 14 مهر 1393 - 01:00
    رفتی نگار جون؟
  • مامان روژین جون(نگار)
    مامان روژین جون(نگار)
    دوشنبه 14 مهر 1393 - 01:00
    نه عزیزم،دارم میخونم.
    خدارا شکرت که به من یه دختر کوچولوی ناز دادی و منو لایق مادر بودن دونستی.
  • مثل ماه
    مثل ماه
    دوشنبه 14 مهر 1393 - 01:01
    خوب بخون عزیزم
  • مامان روژین جون(نگار)
    مامان روژین جون(نگار)
    دوشنبه 14 مهر 1393 - 01:05
    ببخشید که دیر خوندم آخه دارم همزمان شالگردن فسقلی رو هم میبافم.
    خدارا شکرت که به من یه دختر کوچولوی ناز دادی و منو لایق مادر بودن دونستی.
  • مثل ماه
    مثل ماه
    دوشنبه 14 مهر 1393 - 01:06
    عزیز دلم مبارکش باشه به سلامتی .
  • مثل ماه
    مثل ماه
    دوشنبه 14 مهر 1393 - 01:07
    اشکال نداره .اگر بدونم که اشکال نداره از خاطرات کپی کردن اینجا بازم کپی میکنم
  • مامان روژین جون(نگار)
    مامان روژین جون(نگار)
    دوشنبه 14 مهر 1393 - 01:09
    مرسی مهسا جووونم.
    خیلی قشنگ بود.
    خدارا شکرت که به من یه دختر کوچولوی ناز دادی و منو لایق مادر بودن دونستی.
  • مثل ماه
    مثل ماه
    دوشنبه 14 مهر 1393 - 01:11
    خواهش میکنم عزیزم کاری نکردم تا میتونی بخون از این خاطرات و تو نت سرچ کن هر چی اطلاعاتت بیشتر باشه برا بهتره
  • مامان روژین جون(نگار)
    مامان روژین جون(نگار)
    دوشنبه 14 مهر 1393 - 01:12
    دیروز که کل وقتم رو گذاشته بودم واسه همین کار
    خدارا شکرت که به من یه دختر کوچولوی ناز دادی و منو لایق مادر بودن دونستی.
  • مامان روژین جون(نگار)
    مامان روژین جون(نگار)
    دوشنبه 14 مهر 1393 - 01:14
    بازم ازت تشکر میکنم خواهر مهربونم.
    خدارا شکرت که به من یه دختر کوچولوی ناز دادی و منو لایق مادر بودن دونستی.




---

مشاوره، آموزش و ساخت فروشگاه اینترنتی