- +55
مارال ادیتور
ارسالها: 0
عضویت: 23 اردیبهشت 96شنبه 23 اردیبهشت 1396 - 22:13 اموزش همسرداری (6830342 بازدید)
سلام به همه دوستای خوبم
امیدوارم اینجا بتونیم باهم دیگه مشکلاتی رو که تو زندگیمون بوجود میاد رو بی دردسروبحث وکشمکش حل کنیم - +1
پنجشنبه 26 بهمن 1396 - 12:03 کبوتر چون حتما این سایت رو بخون نظرات سیسیلیا رو خیلی قبول دارم خیلی بدردت میخوره میگه که زنی که خرج داره ارج داره واقعا درسته
.https://www.ninisite.com/discussion/topic/1558471/%d8%b2%d9%86%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%ae%d8%b1%d8%ac-%d8%af%d8%a7%d8%b1%d9%87-%d8%a7%d8%b1%d8%ac-%d8%af%d8%a7%d8%b1%d9%87?page=3
کبوتر گفته:یه سوال:واسه خودتون ماهیانه چقدرخرج میکنید وبیشتربرای چه مواردی هستش،شده ازخرجاتون بزنید؟واینکه تاچه حدخوبه ادم ازخودشوخواستش بزنه.ببخشیدسوالم زیادشد - +1
- +1
شالیزار عضو
ارسالها: 0
عضویت: 23 بهمن 96پنجشنبه 26 بهمن 1396 - 16:10 سلام سلام صبح همگی بخیر وشادی - +1
شالیزار عضو
ارسالها: 0
عضویت: 23 بهمن 96پنجشنبه 26 بهمن 1396 - 16:13 میبینم که رویا جون جونی اومده بادست پر اومده ....خخخخخ
خوبی عزیزم .بله ماعده سلامتو میرسوند .دلم برات تنگیده .همینطور برا پاری هرچند اون مارو دوست نداشت .به یاد اونروزا افتادم ....
پاری حون هر جا هستی الهی که خوش باشی .نیلوپر جان تو هم همینطور ایشالله که نی نی خوشگلت بیاد حسابی برات شیطونی کنه .
نیلوفرم خیلی وقته نیومده دلم برا شیطونیاش تنگ شده شالیزار عضو
ارسالها: 0
عضویت: 23 بهمن 96پنجشنبه 26 بهمن 1396 - 16:17 دیروز مامانم آزمایش داشت گفت نمیخواد باهام بیای .منم خو فکرش نبودم برم ولی یهویی پریشب دیگه دل تو دلم نبود باهاش برم چون بار اولش بود ودست تنها تا به شوهرم گفتم گفت نه پس تو نری کی بره و حتما برو چرا زودتر نگفتی ....خلاصه دیروز رفتم و چه خوب شد که باهاش رفتم خدا راشکر ...کلی هم رهای مامانم و کردم و غذا پختم براش و اومدم .....خدا راشکر هزار مرتبه .- +1
پری عضو
ارسالها: 0
عضویت: 11 خرداد 96پنجشنبه 26 بهمن 1396 - 18:04 سلام صبح بخیر
خیلی وقت بود شوهرمواززیرقرآن ردنمیکردم
اماامروز اینکاروانجام دادم والان دلم یه کم آروم تره
نمیدونم چرا یه کم حسای منفی ازم دورترشدهپری عضو
ارسالها: 0
عضویت: 11 خرداد 96پنجشنبه 26 بهمن 1396 - 18:13 درسته من خسته شدم ودلم آرامش میخواد
اماالان دارم زندگی میکنم باهاش و تاجایی که میشه سعی میکنم خوب باشم وشاد حداقل به خاطر خودم
سپردمش به خدا که اگه داره خطا میره واین زندگی ووضع به صلاح من نیست دستشو رو کنه ورسواش کنهپری عضو
ارسالها: 0
عضویت: 11 خرداد 96پنجشنبه 26 بهمن 1396 - 18:23 ممنون مائده جون مهربون
انشاا...خداکمکم کنه
آدلیا عضو
ارسالها: 0
عضویت: 23 اردیبهشت 96پنجشنبه 26 بهمن 1396 - 23:09 مرسی مائده جون, راستش یه جورایی دلیل حسادت من هم همین مورد هایی هست که گفتی, شوهرش که پسر عموی شوهر من میشه خیلی هواشو داره همه کاری واسش میکنه و خیلی عشقولانه هستن باهم, در صورتی که اون دختر خیلی کم سنه , متولده هشتاد و یکه, اما از نظر ظاهری خیلی خوشگله و اصلا بهش نمیاد کم سن باشه, گاهی اوقات مقایسه میکنم که چطور پسر عموی شوهرم همه کاری واسه اون دختره میکنه و احترامش رو داره , اما شوهر من ... شایدم چون هردوی ما توی عقدیم این مقایسه رو میکنمآدلیا عضو
ارسالها: 0
عضویت: 23 اردیبهشت 96پنجشنبه 26 بهمن 1396 - 23:13 مائده راستش ما رسم جهیزیه نداریم, توی رسومات ما خریدن وسایل و تهیه منزل با پسره و دختر فقط ظرف و ظروف و کم کسری ها رو میاره, ماه پیش که عروسی داداشم بود نزدیک به صدملیون خرج وسایلش و عروسیش و تعمیرات خونش کردیم و عروسمون هم فقط ظرف و ظروف آورد, اما رسم خانواده همسرم برعکسه, همه ی وسایل با دختره, با این وجود بابام خیلی از وسایل رو تا الان خریده برام اما کلی وسیله ی دیگه مونده که نمیدونم چیکار باید کنیم, البته پدرم از روز اول به خانواده همسرم گفت که ما رسم حهیزیه دادن نداریم, ولی خب مامان و بابام دلشون راضی نمیشه و میخوان همه ی وسایل رو بخرن اما من راضی نیستم که بهشون فشار بیاد- +2
Ebru عضو
ارسالها: 0
عضویت: 24 اردیبهشت 96جمعه 27 بهمن 1396 - 00:41 سلام به همگی
فندق جونم مامان شدنت مبارک عزیز دلم
پری جون امیدوارم برات خیر پیش بیاد و زودتر عاقلانه ترین تصمیم رو بگیری
رویا جونم خیلی حسِ مثبت بهت دارم جیگرم
آدلیا جون به این فکر کن هیچ آدمی بی مشکل نیست
شاید اونا در باطن مشکلی دارند البته خدای نکرده
ولی خب دیگه مگه استثنا باشه کسی بی مشکل باشه
و اشتباه شما اینه ظاهر زندگی اونا رو با باطنِ زندگی خودت مقایسه میکنی عزیزم آدلیا عضو
ارسالها: 0
عضویت: 23 اردیبهشت 96جمعه 27 بهمن 1396 - 01:24 آره ابرو جون خیلی سعی میکنم با این حرفا این حس رو از خودم دور کنم, شدیدا از این حس و حال بدم میاد, این حسم باعث شده منی که توی خانواده همسرم به خوشرویی معروفم با این دختر خانوم ارتباط خوبی برقرار نکنم و همش خودمو ازش دور کنم و گاها بدی هاش رو جلوی همسرم عنوان کنم, البته زیبا بودن اون دختر خانوم هم مزید برعلت شده, چون قبل از اینکه من ایشون رو از نزدیک ببینم وقتی در مورد ظاهرش از همسرم پرسیدم برخلاف همیشه که از هیچکس تعریف نمیکرد اینبار گفت دختره خوشگلیه چشماش سبز رنگه, از اون روز اصلا دلم نمیخواد جایی که همسرم هست اونا هم باشن, وااای از خودم بابت این رفتار زشتم عصبانیم باید زودتر این موضوع رو حل کنمصحرا عضو
ارسالها: 0
عضویت: 7 تیر 96جمعه 27 بهمن 1396 - 01:33 سلام به همه
آدلیا جون خیلی خوشحال شدم تکلیف عروسیتون مشخص شد
اینو بدون هیچ زندگی ای بدون چالش نیست
یه جا خوندم کسی می گفت اگر همه مشکلات خودشونو بریزن وسط،در نهایت همه می فهمن با مشکل خودشون راحت تر کنار میان و هرکسی باز مشکل خودش و بر می داره
منم کسی تو فامیل شوهرم هست که گاها مادر شوهرم با اطرافیان پزش و میدن و چند وقت پیشم خیلی درگیر حسادت شده بودم
اما خیلی طول نکشید که فهمیدم اونم به من حسودی می کنه در حالی که من فکر می کردم اون از همه نظر از من بهتره
باید خودت و دوست داشته باشی وتایید کنی
و باید سعی کنیم این صفت و بندازیم دور واقعا آدمو از پا در میارهشالیزار عضو
ارسالها: 0
عضویت: 23 بهمن 96جمعه 27 بهمن 1396 - 01:54 آدلیا خدا راشکر که تاریخ عروسی معلوم شده .بچه ها هیچ وقت از رو ظاهر دیگران حسرتشون رو نخورین نمیگم خودم این حس رو نداشتم ولی ماهم میتونیم بجای حسرت خوردن ببینیم چکار باید بکینم تا به اون ویژگی های طرف مقابل دست پیدا کنیم .البته ویژگی های ااکتسابی منظورمه هرچند که شدیدا اعتقادمه که اخلاق خوب و خوشرویی روی همه چیز رو میپوشونه حتی اگه مثلا قیافه خشگلی نداشته باشیم .هرچند من تمام بچه ها رو دیدم همتون خوشگل مشگلین .شالیزار عضو
ارسالها: 0
عضویت: 23 بهمن 96جمعه 27 بهمن 1396 - 01:56 ععععه یادم افتاد به اون شبایی که اینجا عکس میزاشتیم .وای یادش بخیر هی میگفتیم اومد نیومد .پاک کن پاک نکن ندیدمش .....خخخخ یادش بخیرشالیزار عضو
ارسالها: 0
عضویت: 23 بهمن 96جمعه 27 بهمن 1396 - 01:59 وای خیلی خسته ام امروز .دیروز کلی کارهای مامانمو کردم .خیلی خوشحال شد مامانم .خودمم از دست خودم خیلی خوشحال شدم .از خودم خیلی راضی شدم .خدا را هزار مرتبه شکر .
مامانم خیلی دوس داره کفشاش واکس خورده باشن دیروز کفشاشو واکس زدم و گذاشتم تو جاکفشی .امروز زنگ زد گفت وای دستت درد نکنه .سر هر جایی میرم میبینم ی کاری کردی .خیلی خوشحال شدم .
داشتم با خودم فک میکردم چقد راحت میشه آدما رو خوشحال کرد .کاش ی همچین حسی به خانواده شوهر و همه اطرافیانمون داشتیم .
آخرين وبلاگها