ادینه عضو
ارسالها: 5664
عضویت: 16 مهر 91پنجشنبه 14 دی 1391 - 22:13 شنگول اگه اشتباه نکنم خواهر شوهرش زایمان کرده رفته تهران پیشش. ایشالا با خبر بارداری خودش میاد اینجارقیه مامان میشود عضو
ارسالها: 634
عضویت: 7 آبان 91یکشنبه 1 بهمن 1391 - 08:36 عزیزم ممنونم به یادم بودین دوست جونارقیه مامان میشود عضو
ارسالها: 634
عضویت: 7 آبان 91یکشنبه 1 بهمن 1391 - 08:41 بچه ها اولین روزی که نی نی به دنیا اومدم توگوشش براتک تکتون دعا کردم بچه انقدر ناز وملوسه که خدا می دونه احساس می کنم وقتی تو بغلم بود انگار فرشته تو بغلم بود دوست ناشتم بیام خونه اخه هرشب کنارمن می خوابید ومن عوضش می کردم بچه ها یه چیزی می گم خندتون بگیره هروقت پی پی می کنه گریه می کنه شیر نمی خوره از ابم می ترسه وقتی می شوریش می لرزه همین که کهنه روتنش می کردیم شلوارش رومی پوشید اصلا گریه نمی کرد می خوابید منم همش نگاهش می کرد وقتی داشتیم می اومدم دلم نمی اومد ازش جدا شم بی اختیار اشک می ریختم خواهر شوهرم گفت وقتی رفتی انقدر گریه کردنخوابید گفتم دلش برامن تنگ شذه بود بچها این چند روز خیلی گریه کردم شوهر خاهر شوهرم سر سفره گفت هرکی بچه دار نمیشه یه کار کرد که خدا اونو لایق بچه دار شدن نمی کنه بهش چیزی نگفتم زنگ زدم برا بهاری انقدر گریه کدم شب پیش خواهر شوهرکوچیکم گریه کردم می گفت شما دعا نمی کنین شوهر خواهر شوشو تودلم گفتم توهستی ببینی ما چقر دعا می کنیم خلاصه سرتونو درد نیارم هم بهم خوش گذش ت هم بهم بد ولی ممنونم از همتون که بفکرم بودینرقیه مامان میشود عضو
ارسالها: 634
عضویت: 7 آبان 91یکشنبه 1 بهمن 1391 - 08:42 چند روزپیش رفتم پییش یه ماما گفت عفونت دارم یه مقدار دارو نوشت و بعد بهم گفت چند سال بچه نداری گفتم 7 سال گفت 10 میلیون بهم بده برات بچه میارم با شناسنامه یک ساعت همش می گفت تو نازایی ودیگه بچه دار نمیشی بهم گفت اگه دیگه بچچه دار نشی می خوای بچه های مردمو با حسرت نگاه کنی اون لحظه این ماما حرف می زد اما من گفتم بخدا امتحان بسه من دیگه تحمل ندارم بعد بلند شدم گفتم خانوم من اگه لایق باشم خدا به من بچه می ده اگه هم نداد بازم شکرش می کنم شاید تقدیرم این بوده اولا من 10 میلیون ندارم دوما من شاید صلاحم نیست سوما من نمی تونم بچه یکی دیگه رو قبول کنم شاید روزی بچه دارشدم دل بچه رو بشکونم بعد گریه کردم اومدم از مطبش بیرون دید من راضی نمیشم شوشو رو خواست یه 5 دقیقه نشد بهش گفتن بچه ات تشنج کرد زود بیا مهد البته بخاطر بچه خیلی ناراحت شدم فقط تو دلم گفتم شفای بچه رو زود بده اما بهش بفهمون دل شکستن ونامید کردن هیچ خیری ندارهرقیه مامان میشود عضو
ارسالها: 634
عضویت: 7 آبان 91دوشنبه 2 بهمن 1391 - 15:50 سلام اندیا جونم دلم برت یه ذره شد خدارو شکر ک توهم خوبی باشه گلم
آخرين وبلاگها