Loading...

  • +5
    نی نی
    نی نی
    سه شنبه 17 تیر 1393 - 21:49

    بیخیال ناراحتی ............. (215531 بازدید)

    در مورد همه چی صحبت کنید جز غم وغصه بفرمایین
  • محیا مامان ماهان کوچولو
    محیا مامان ماهان کوچولو
    سه شنبه 17 تیر 1393 - 21:52
    آقا من اومدم
  • مامان جونی
    مامان جونی
    سه شنبه 17 تیر 1393 - 21:52
    آفرین شبنم عجب تاپیکی من همش می خوام بیام این تاپیک
  • مامان جونی
    مامان جونی
    سه شنبه 17 تیر 1393 - 21:53
    خب داشتی می گفتی محیا ادامه بده قصه داشت جذاب می شد
  • محیا مامان ماهان کوچولو
    محیا مامان ماهان کوچولو
    سه شنبه 17 تیر 1393 - 21:53

    اول,,,,,ﻣﻦ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻧﻔﺮ ﺍﻭﻝ ﺍﻳﻦﻣﻮﻓﻘﻴﺘﻢ ﺭﺍ ﻣﺪﻳﻮﻥ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺭﺍﻩ ﭘﺮﭘﻴﭻ ﻭ ﺧﻢ ﻫﻤﻴﺎﺭﻱ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻣﻌﻠﻢ ﺍﻭﻝﺭﺍﻫﻨﻤﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻣﻴﺪ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ﻫﻢ ﺗﻮ ﻧﻔﺮ ﺍﻭﻝﮐﺎﻣﻨﺖ ﻣﻴﺬﺍﺭﻱ ﺗﺸﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺟﻬﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﻣﻌﻈﻢﺭﻫﺒﺮﻱ ﻭ ﺧﻮﻥ ﭘﺎﮎ ﺷﻬﻴﺪﺍﻥ ﻭ ﺗﻤﺎﻣﻲ ﻫﻤﻮﻃﻨﺎﻥ ﻋﺰﻳﺰﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺍﺯﻣﻦ ﺣﻤﺎﻳﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻣﻴﺪ ﺩﺍﺩﻥ ﺗﻘﺪﻳﻢ ﻣﻴﮑﻨﻢ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ ﺭﺳﺘﮕﺎﺭﺷﻮﻳﻢ
  • مامان جونی
    مامان جونی
    سه شنبه 17 تیر 1393 - 21:55
    حالا تشکر رو بزار کنار داشتم قصه رو گوش می دادم ها جذا بود بگو دیگه
  • محیا مامان ماهان کوچولو
    محیا مامان ماهان کوچولو
    سه شنبه 17 تیر 1393 - 21:55
    هیچی دیگه. من تک فرزندم همین به خدا
  • مامان جونی
    مامان جونی
    سه شنبه 17 تیر 1393 - 21:57
    خب مامان بابات اجازه دادن که بیاد ؟؟؟؟؟ نگفتن چه جوری باهعم آشنا شدین ؟؟؟؟؟؟؟
  • مامان جونی
    مامان جونی
    سه شنبه 17 تیر 1393 - 21:59
    شبنم چرا ساکتی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
  • محیا مامان ماهان کوچولو
    محیا مامان ماهان کوچولو
    سه شنبه 17 تیر 1393 - 21:59
    بابام که بچه بودم فوت کرده. به مامانمم گفتم یه پسره س داره درس میخونه سربازیم نرفته ولی خیلی آقاس خوبه و فلانو فلان... کلی تعریف کردم. گفت آخه درس داره میخونه سربازیم که نرفته نمیشه که. گفتم گفته تا هروقت کاراش تموم شه نامزد بمونیم. گفت اول باید ببینمش
  • مامان جونی
    مامان جونی
    سه شنبه 17 تیر 1393 - 22:00
    خدا پدرتو بیامرزه
    منم مامانم نمی ذاشت با شوشوم عروسی کنم
  • محیا مامان ماهان کوچولو
    محیا مامان ماهان کوچولو
    سه شنبه 17 تیر 1393 - 22:01
    آخه قیافه واسه مامانم خیلی مهمه. دیدش. گفت باید شوهر خالتم. ببینتش باهاش آشنا شه اگه گفت خوبه حله. که با خاله و شوهر خاله رفتیم رامسر. همونجا که شوشو درس میخوند. چند روزی موندیم .شوهرخاله گفت خوبه. که عید اومدن خواستگاری
  • محیا مامان ماهان کوچولو
    محیا مامان ماهان کوچولو
    سه شنبه 17 تیر 1393 - 22:02
    خدا رفتگان شماروهم بیامرزه. چرا گلم؟
  • نی نی
    نی نی
    سه شنبه 17 تیر 1393 - 22:04
    ببخشید این اینترنت اعصابمو بهم ریخته .دوست دارین داستان زندگی منو بشنوید؟
  • مامان جونی
    مامان جونی
    سه شنبه 17 تیر 1393 - 22:04
    من داشتم درس می خوندم سنمم کم بود شوشوم هم یکی از دوستای بابام به بابام معرفی کرده بود خلاصه انقدر این شوشو رفت و اومد رفت و اومد و خواهرش و مامانش زنگ زدن بالاخره مامانم راضی شد من خیلی وقتی اومد خواستگاریم دوستش داشتم چون چند بار هم برای اینکه بیشتر باهم آشنا بشیم زیر نظر خانواده ها باهم رفتیم بیرون
  • محیا مامان ماهان کوچولو
    محیا مامان ماهان کوچولو
    سه شنبه 17 تیر 1393 - 22:05
    آره عزیزم چرا که نه؟
  • مامان جونی
    مامان جونی
    سه شنبه 17 تیر 1393 - 22:05
    آره شبنم جون حتما
  • محیا مامان ماهان کوچولو
    محیا مامان ماهان کوچولو
    سه شنبه 17 تیر 1393 - 22:06
    آخی نازی :x
  • مامان جونی
    مامان جونی
    سه شنبه 17 تیر 1393 - 22:07
    :d
  • نی نی
    نی نی
    سه شنبه 17 تیر 1393 - 22:07
    پس ببخشید با خودتون بد فکر نکنید درمورد من
  • مامان جونی
    مامان جونی
    سه شنبه 17 تیر 1393 - 22:08
    نه عزیزم برا چی بد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شما خانومی :*





---

مشاوره، آموزش و ساخت فروشگاه اینترنتی