Loading...

  • +29
    مارال
    مارال
    پنجشنبه 13 اردیبهشت 1397 - 07:30

    همسرداری ۲ (1997658 بازدید)

    ادامه پیچ یک رو‌اینجا ادامه میدیم
    چون‌تعداد صفحات زیاد شده بود وصفحه دیر بالا میومد دوباره ایجاد کردم
    خوش اومدین
    بگذریم وببخشیم بخاطر کسی که هرثانیه درحال بخشش است
  • +1
    زندگي
    زندگي
    دوشنبه 23 اردیبهشت 1398 - 21:46

    خب سلام بعد از مدت ها
    مثل اينكه اينجا خبري نيست
    كجاييد
    اگر جاي هستيد منو خبر كنيد احوالتونو بپرسم
    روشا جون براي چيزايي كه نوشتي واقعا متاسف شدم
    حيف از شما و جوانيت كه داره مثل باد ميگذره
    انشالله مشكلاتت حل بشه
    ولي خب با اين اوصاف كمي سخت به نظر ميرسه
    قوي باش و دندون لق رو بكن و بنداز دور اگر همسرت اصلاح شدني بود تا بحال شده بود
    از نو شروع كن
    شما خداروشكر حمايت پدرتو داري
  • sofi68
    sofi68
    سه شنبه 24 اردیبهشت 1398 - 18:00
    سلام بچه ها
    همیشه خاموش میخوندمتون
    خیلی وقت بود سر نزده بودم چقدر سوت و کور شده
    کسی هست بتونه کمکم کنه؟؟؟
  • sofi68
    sofi68
    سه شنبه 24 اردیبهشت 1398 - 18:11
    نمیدونم یادمه سال پیش این مشکل واسه ebru پیش اومده بود ویادمه خیلی خوب مدیریت کرد کاش میتونستم صفحات اون روزی که این مشکل و توضیح میدادو پیدا میکردم تا شاید کمکم کنه
    مشکلم اینه که چند روز پیش دیدم همسرم فیسبوک نصب کرده و با چندتا دختر حرف زده با این تفاوت که خودش اجازه نصب تلگرام به من داده بودو اجازه نصب هیچ برنامه ای و به من نداده و قول داده بودیم که نصب نکنیم
    منم اتفاقی رفتم سر گوشیش و دیدم ولی قبول نکرد و همه رو پاک کرد حتی تو پروفایلش زده بود مجردم
    و یه عذرخواهی یا.... هیچی تازه طلبکار شد منم بهش گفتم ازخونه برو بهم خیانت کردی دیگه دوست ندارم ازت متنفرم و طلاق میخام اونم همه وسایلشو جمع کرد و رفت
    حالا میخواستم ببینم به نظرتون چیکارکنم؟
  • مائده
    مائده
    پنجشنبه 26 اردیبهشت 1398 - 00:28
    سلام نماز وروزهای همتون قبول باشه خانمهای عز یز
    روشا جون چند روز پیش یادتو افتاده بودم گفتم کاش بیای از خودت خبری بدی ولی از خوندن پستت خیلی ناراحت شدم منم با زندگی موافقم اگه شوهرت میخواست تغییر کنه تا الان تغیر کرده بود این همه فرصت بهش دادی ان شالله خیر برات پیش بیاد
    زندگی جون چطوری بچهات خوبن گروه تل هنوزم هست فکر کنم تو با سه تا وروجکنمیرسی بیایی خخخخخخخ
    رویا خانم کجایی کاش میومدی خبری از خودت میدادی
    سوفی جون متاسفم بابت این مشگل که برات به وجود امدهنمیدونم درست میگم یا نه ولی به نظرم صبر کن تا همسرت بیاد طرفت بعد اگه معذرت خواهی کرد قبول کن وزیاد کشش نده البته شرط وشروط براش بزار بعدش سعی کن جذبت بهتر بشه که ان شالله دیگه طرف این کارها نره
  • پری
    پری
    شنبه 28 اردیبهشت 1398 - 02:37
    سلامم
    خوبین؟
    نماز روزه هاتون قبول
  • پری
    پری
    شنبه 28 اردیبهشت 1398 - 02:39
    روشاجون خوبی؟
    خیلی ناراحت شدم
    انشاالله اوضاع بهتر میشه وبهترین تصمیمومیگیری وسرراهت قرارمیگیره
  • پری
    پری
    شنبه 28 اردیبهشت 1398 - 02:40
    سلام
    زندگییی جون خوبی؟
    خیلی وقت بود نیومده بودی
  • +1
    تنفس
    تنفس
    شنبه 28 اردیبهشت 1398 - 03:03
    سلام دوستای خوبم
    وای که چقدر دلم واستون تنگ شده بود واسه بچههایی که بیشتر اینجا میان و من این مدته ندیدمشون
    از قبل عیده هر کاری کردم نشد بیام سایت اصلا بالا نمیومد سرعتش افتضاح بود امروز پری راجب مهربون صحبت کرد دیگه یادم افتاد بقام اینجا عرض ادبی کرده باشم❤
  • +2
    نهال
    نهال
    شنبه 28 اردیبهشت 1398 - 20:41
    سلام سوفی جان درسته همسرت اشتباه کرده
    ولی برخورد شما درست نبود
    از خونه بیرون کردی و گفتی ازت متنفرم
    دوست ندارم ...
    به نظرم همون لحظه که اومده عذر خواهی کنه. شما باید ابتدا یه مقدار سکوت میکردی و بعد حرفات با آرامش می‌زدی .حس ناراحتیت بیان میکردی ...اینکه این رفتارش تو‌رو آزار داده ...تو مظلومیت میگفتی ...و اینکه یه فرصت دوباره بهش بدی ..و قول بده که تکرار نکنه ...
    و بعد از این خودت هم روی رفتارهای جذب همسرت بیشتر کار کنی ...
    شاید شاید یکی از علت های که همسرت سوق پیدا کرده به سمت این مسایل رفتار خود ما آدمها باشه..به خودت رجوع کن ببین کجای کار خودت اشتباه بوده ...اگه هم که فکر می‌کنی خودت هیچ اشتباهی نداری و تمام اصول همسر داری درست انجام دادی ...پس با همسرت صحبت کن .و علت کارش رو بپرس ..با آرامش نه با داد و بیداد و توهین ...‌
    و بهم قول بدید که چیزی رو از هم پنهان نکنید ...و و دیگه تکرار نشه ..و خودت هم بیشتر از قبل تو رفتار درست و سنجیده با همسرت تلاش کن .و بهتر بهتر از قبل باش ...
    این مدلی که شما رفتار کردی به نظر من درست نبوده ...
    سوفی جان محیط جامعه فعلی ما خیلی خرابه .و متاسفانه خیلی خطاها و لغزش ها در کمین همسر هامون هستن ...این خطای همسرت احتمال یه شیطنت بوده و فرصت بخشش وجود داره ...
    پس باید خیلی بیشتر از قبل از همه لحاظ توجهمون به زندگیمون بیشتر باشه ...
  • +2
    نهال
    نهال
    شنبه 28 اردیبهشت 1398 - 20:48
    روشا جان به شدت ناراحت شدم شرایطت رو‌خوندم ...دقیق نمیدونم چی باید بهت گفت ....چون بالاخره تو تمام لحظه های زندگی تو نیستم ...
    اما از چیزی که تو تعریف کردی . اینطور میشه استنباط کرد که همسرت بعد یه مدت خوب بودن دوباره کارهاش تکرار می‌کنه ...اینطوری دیگه قبح قضیه ریخته شده ..و‌برای همسرت داره عادی میشه ..یه مدت دعوا بعد یه عذر خواهی بعد آشتی .و به مدت عالی باشه و بعد دوباره تکرار کنه ...
    اینطوری احترام ها داره از بین می‌ره ...قول و تعهد داره بی ارزش میشه
    و اگه خودت فکر می‌کنی ادامه این شرایط برات سخته و همسرت باز میخواد چند ماهه دیگه تکرار کنه ..خوب تموم بشه شاید بهتر باشه ..تو هر چند ماه بخوای حرص بخوری و قهر کنی و بعد اون التماس کنه و آشتی بشه و ولی چند ماه بعد دوباره همسرت کارش تکرار کنه ...
    چون حمایت خانوادت رو داری برات به امتیاز بزرگه ...به نظرم ادامه این زندگی خیلی به نغعت نباشه ....
  • نهال
    نهال
    شنبه 28 اردیبهشت 1398 - 20:49
    زندگی خان خوبی
    بچه های گلت خوب هستن
  • نهال
    نهال
    شنبه 28 اردیبهشت 1398 - 21:32
    کسی نبید
  • +2
    آرامش
    آرامش
    یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 - 01:00
    سلام به همگی :)
    خوبید؟ طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق
    خواهش میکنم لحظه افطار من و خانوادم رو از دعای خیرتون محروم نکنید دوستای خوبم [-O<
    خب جونم براتون بگه که چند وقتیه از دوستای خوبم بی خبرم
    دلم براشون یه نقطه شده
    امیدوارم حالِ دلِ همتون عالی باشه
    اگه در مورد حالو احوال من بخواید بدونید
    باید بگم شکر خدا خوبم
    یعنی به زورررر سعی میکنم حالم رو خوب نگه دارم :d
    چون همون طور که پیش ترها در جریان بودید به هر حال کسایی که دور ور ما زندگی میکنند عمدا یا سهوا تویه بهم زدن آرامش خانواده ماشالله این چند ساله سنگ تموم گذاشتن :d
    منم چون توان بیدار کردن کسی که خودش رو به خواب زده ندارم
    واقعا راه حل خاصی واسه عوض کردن آدم های دور ورم ندارم
    و حل شدن این موضوع رو دربست به امام زمان سپردم
    قول دادم به امامم کمتر بهشون فکر کنم و کمتر خودم رو داغون کنم
    حواسم شش دنگ به آرامش خانوادم و اهداف دنیوی و اخرویم باشه
    دعا کنید بتونم خوش قول باشم :)
  • +1
    آرامش
    آرامش
    یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 - 01:05
    نهالِ بابا خوفی عسیسم؟
    تنفس جونم شما چطوری ؟ اوضاع رو به راهه؟
    پری خانمی شما چطوری؟ خوش خبری آیا؟
    مائده جون امیدوارم هم خودت هم خانوادت عالی باشین
  • +1
    آرامش
    آرامش
    یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 - 01:23
    روشا جون عمیقا ناراحت شدم اوضاع پیش اومده رو خوندم اما حقیقتش نظر خاصی نمی تونم بدم
    چون خیلی کلی و خلاصه موضوعات چند ماهه بیان شده
    اینکه شما چه رفتاری داری همسرت چه دلیلی داره اینکارها رو بکنه همه موضوعات مبهمی که باعث میشه نتونم نظر خاصی بدم
    فقط حسی که به این موضوع دارم اینه
    باید نجات پیدا کنی از این گرداب
    وگرنه روزی به خودت میای که کافیه یه عکس اتفاقی از این سنت ببینی
    و یه نگاه هم تو آیینه کنی
    جز افسوس روزهای رفته و آه حسرت چیزی برات نمی مونه
    راه نجات از گردابی که توش هستی
    میتونه تغییر خودت
    تغییر همسرت
    مراجعه همسرت به روانشناس
    و راه های دیگه باشه
    هر جور هست اینطور با بلاتکلیفی زندگی نگذرون
    این گزینه ایی که صرفا یه ببخشید بگه همسرت و بخشیدن تو سوخته
    فکر راه های دیگه باش
  • تنفس
    تنفس
    یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 - 08:22
    سلام .ابرو جون خیلی دلمون واست تنگ شده بود کجایی خانومم؟
    بچه ها سراغتو میگیرن از متیل ،از طرفیم متیلم درگیر بچه داری بود خخخ انشالله هر جایی هستی خوش و سلامت باشی زیر سایه خدای بزرگ
  • Roshaaa
    Roshaaa
    پنجشنبه 2 خرداد 1398 - 08:01
    سلام من دوباره اومدم
    مرسي بچه ها فكر نميكردم اونهمه رو بخونين :x
    نظر همتونو خوندم منم شديدا باهاتون موافقم ولي دخترم چي؟؟ خيلي وابستس بهش اصلا اون باشه بغل من نمياد!!!
    با من قهر ميكنه ديگه نمياد بچرو ببينه ميگه بابات هميشه پشتتون بوده ازين به بعدم هست
    وقتي من مريض شم ميگه مامان بابات هست ديگه!!!
    لباساي دخترم رو اكثرا مامانم ميخره بابامم ازونور به من پول ميده
    از طرفيم گفتم كه به خاطر گندي كه زده بود باز به بابام بدهكاره
    نميدونم اون پولو چجوري ازش بگيرم اگه بخوام جدا شم!!!
    مسافرت عيد رو كوفتمون كرد گفتم بريم پيش بابامينا قاطي كرد پيش همه گفت جمع كن بريم تهران
    يادتون باشه هوا خراب بود خالش گفت ببينم زورت ميرسه شوهرتو نگه داري
    اخه يكاري كرد همه فهميدن !! من گفتم نريم باشه بمونيم همينجا قبول نكرد
    حالا اومديم تهران من رفتم خونه خاليه مامانمينا پكيجمون خراب بود
    شب مارو تنها گذاشت خيلي راحت نيومد:|
    خونه مامانمينا خيلي ترسناكه چون بزرگتر از خونه خودمونم هست من تا صبح گريه كردم از ترس
    هرچي اس دادم بيا ميترسم نيومد! گفت وقتي ميگم كار دارم يعني كار دارم
    خلاصه همين اتفاقاي تكراري تا چند وقت پيش رفتيم عروسي دختر خالش
    بماند كه سر همونم اشك منو دراورد هي ميگفت تو نيا
    چون عروسي قاطي بود (يكي از دليلاش اين بود)
    منم رفتم ارايشگاه كه اينم حتي با مخالفت بود!!!!
    رفتيم... اونجا همه گفتن ماشالله چقد خانومت خوشكله
    همه اومدن به مادر شوهرم گفتن خدا نگه داره عروستو اصلا بهش نمياد بچه داشته باشه
    دوست دختر خاله شوهرم كه بد حجابم بود ١ ساعت داشت با شوهرم حرف ميزد
    من رفتم كنارشون گفت چقد خانومت نازه چه شانسي اوردي
    شوهرم گفت واقعا تو خوشكلي؟؟؟ چرا من نميبينم پس برام معمولي و عادي اي
    از اون شب اقا يكم مهربون شد... به حرفام گوش كرد ...
    من فهميدم بخاطر تعريف ديگرانه
    با خودم فكر كردم اگه اين انقدر به حرف ديگرانه يكي بگه زنت زشته يعني باز رفتارش عوض ميشه ديگه!! يعني باور نكردم خوبيش رو
    تا هفته پيش مادر شوهر عزيز به من و دخترم اش مونده داد بر اينكه اشپزي نكنه يوقت
    ما شديدا مسموم شديم كلي سرم و امپول خوب نشديم
    دخترم همش گريه ميكرد ميگفت بابا هرچي گفتم بيا ببرش بيرون من حالم بده نيومد!
    دعوا كردم باهاش گفتم به جهنم نميخواد بياي كلا نيا !!! به اقا برخورد باز يه سري لباساشو ورداشته رفته الان ٣ روزه
  • Roshaaa
    Roshaaa
    پنجشنبه 2 خرداد 1398 - 08:08
    اولش دلم سوخت براش با اينهمه بلا كه سرم اورده
    اخه جايي نداره تو مغازه ميخوابه خونه مامانشم نميره لباساش همه تو ماشينه مثل اواره ها
    گفتم بيا خونه گفت نه تو روت به روم باز شده جلو مامانت داد زدي گفتي نيا
    حالا خوشحالم كه نيومد:)
    بعد كلي اصرار من اومد دخترمو برد بيرون و ديد
    حالا به نظر شما چه كنم؟؟
    من به اين وضع راضيم دخترمو ببينه و تموم شه
    مامانم ميگه كلا نزار ببينه باباشو ولي من ميگم گناه داره اخه خيلي وابستس :(
  • +1
    مائده
    مائده
    جمعه 3 خرداد 1398 - 04:10
    شیدا جون سلام خوبی
    دخترت چند سالشه ؟پس خودت چی ؟؟؟؟که میگی من به همین وضع راضیم شوهرم بیاد دخترمو ببینه
    زندگی بدون عشق خیلی سخته بعد مدتی خودت هم خسته میشی :(
  • مائده
    مائده
    جمعه 3 خرداد 1398 - 04:11
    میدونم با وجود بچه تصمیم گیری خیلی سخته :(





---

مشاوره، آموزش و ساخت فروشگاه اینترنتی