اره همونون مشکل قدیمیه بعد ۱۰سال دعوا کشمکش هنوز سره خونه اولم هیچی ب هیچی

پاری همه رو راهنمایی می کنی سر خودت خنگ بازی در میاری؟

ملوسك پس معلومه انقدر ها هم شوهرتو دوست نداري چون اگر دوسش داشتي حاضر بودي با بد و خوبش بسازي
ناراحت نشي ها واقعيتو گفتم

من معلمولا توی خانواده شوهرم شنوندم
چون وحشتناک حرف دربیار وغیبت کن هستند اصلا تفریحشون اینه غیبت کنند حتی پشت کسایی که خوب هستند عین اب خوردن غیبت می کنند
برا همین سعی میکنم کم صحیت کنم که حرفی از توش درنیاد
ولی دیشب سکوت خیلی بدی بود شوهرم معذب بود از این سکوت گفتم عیب نداره به خاطر خدا این بی احترامی هاشون رو ندید می گیرم با حرف زدن جمع رو بگیرم تو دستم یه ذره یخشون باز شه دیگه کم کم مادر شوهرم داشت نرم میشد
شوهرم گفت بریم دیگه دیر شد
مادرشوهرم گفت الان نه ده دقیقه دیگه بعد هم فرستادش دنبال نخود سیاه که با من تنها باشه
بهم گفت ebru چند وقت پیش همش غیبت تو توخنمون بود لبخند زدم چشمام رو ناراحت کردم گفتم دست شما درد نکنه پیش کی؟ گفت برادر شوهرهات
گفتم موضوع چی بود؟
کسی می خونه عایا؟

کویین ما خنگ همتونیم
جون تو شوهرم خفمون کرد بااین شرکت کوفتیش
شیطونه میگه بچه هارو بزارم پیش مامانم برم مسافرت
یکم باید تحملشو ببره بالا اگه میخوادپیشرفت کنه

زندگی دوستش دارم ولی به چه قیمت الان با همه قطع رابطه ایم کار خودش رو هواس هر روز به دعوا سره چرندیات وقتی که ارامش نباشه طرف خودش ارامشو ازت بگیره دوست داشتن به چه درد میخوره
همسر من هیچ مدیریتی بلد نیست فقط همه چیزو روز ب زوز خراب تر میکنه

ببين بشين تمام داشته ههاتو سبك سنگين كن مثلا دخترت كه كنار پدر و مادر بزرگ بشه عشق و محبت همسرت و .....بعد اونايي كه نداري بمثلا همسري كه توي ذهنت ميخواستي و نيست بعد ببين مي ارزه كه ادامه بدي يا طلاق بگيري

ابرو من دارم میخونم حرفای مادرشوهر سبک مغزتو

اگه می خونید لایک کنید متوجه شم

امیدم به خداس الهی که خدا ب دل همه خوشی بده
ابرو منم می خونمت

پاری قبلا هم حرف طلاق رو زده بودیم ولی از ته دلم نبود این بار کاملا سنگامو با خودم وا کندم چون پارسال که یک ماه خونه پدرم قهر رفتم باهاش شرط کردم اونم قبول کرد منم ۷ماه با جونو دل سعی خودمو کردم ولی با همسرم سره سوزنی اولویتش زندگیش و ایندشو زنو بچش نیست که هیچ سره دیگرام خوشی هامون هم کوفتمون میکنه پارمی گفته:

ملوسك اگر جوابت اين بود كه موندن كنار همسرتو انتخاب كردي خواهش ميكنم ازت اون موارد قديمي رو به عنوان يه خواست خدااا كه اينطوري برات خواسته شايد صلاح خدا اين بوده و خواسته تو رو با اين مشكل بهت درجه اي بده با گذشتت با صبرت
باور كن خدا تو قران گفته من به همسراني كه با شرايط سخت بسازن مزد صبر و زحماتشونو ميدم
متن دقيق ايه يادم نيست ولي مزمونش اينه

بچه ها من بايد برم
جواب سوالمم كه شهيره نداد
فكر نكني يادم رفت كفتر كاكل بسر

زندگی لااقل سختی ها بچشمش میومد دلم نمی سوخت
میگه خوشی زده زیره دلت تو
در حالی که اگه زندگی یکی از خواهراش این بود خودش براشون زار زار گریه میکرد

سلوووووم. منم اومدم پیشتون. خخخ
ماوسک مردا همشون همینن.
الان همه ب حال من زار میزنن.
شوهرم میگه تو خیلیم وضعیتت خوبه

زندگی خجالت نمیکشی ی حالی از من نمی‌پرسی. مثلا کا ی زمانی باهم روغن بدن زندتیل درست کردیم. کلیم فروش داشت خخخخ

شهیره جونم برای منم نذر میکنی عشقم؟

میتیل کی بهت گفت شوهرت با پدرو زن باباش میخواد بره مسافرت؟؟؟؟

سلام میتیل گلی. چشم عزیزم.

گفت موضوع این بود که میگفتیم این ebru
بعد قورت میداد بقیه حرفش رو انگار می خواست فحش هایی که بهم دادند نگه یه وقت سوتی شه
نمیکنه زیاد زیاد بیاد خونه ما نه هفته ایی دوبار از صبح بیاد خونه ما خوب دلمون برا نومون تنگ میشه
می خواستم بگم خیلی رو داری خیلی از نامزدی تا نزدیک یک سال بعد عروسی سعی کردم باهاتون دوست بشم پوست منو کندید جدوابادم رو جلوی چشمم اوردید یه چشمم خون بود یه چشمم اشک از دستتون هر کی جای من بود طلاق گرفته بود رفته بود به خاطر ازار هاتون
بچه هانامزذی ما همش به استرس گدشت چون پدر شوهر دروغ گوم می مود به پدر من که بزرگ محله خودمون ه از کوچیک وبزرگ احترامش رو دارند میگفت ما فلان جا ملک داریم از بهمان کس طلب داره تصمیم دارم بهترین خونه رو برای عروسم بگیرم عروسی که دیگه هیچی عروسی شاهانه ایی براشون بگیرم سال ها نقل محافل باشه همش دروغ دروغ یه پاپاسی هم نداشت برام تو نامزدی مناسبت ها طلا می گرفتند اخرهای نامزدی شوهرم گفت ebru بابام با طلا فروش دعواش شده نمی دونم شرایطی برداشته اشنا بوده چی بوده خلاصه گفته بعدا پولش رو میاره دیر شده صدای طرف درامده نمی دونم په خاکی تو سرم بریزم گفت بد نمیشه اون زنجیر کلفته طلا سفید و چیزای دیگه که مامانت اینا برا نامزدی هدیه دادن بفروشم بدم جای طلاهایی که برا تو خریدیم
چی میگفتم؟گفتم چاره دیگه ایی هم مگه داری؟
تمام خرجو برج عروسی رو میگفت من میدم من میدم ولی به شوهرم گفته من ندارم خودت یه کاریش کن به کسی که هنوز کار نداشت میگفت یه کاریش کن هههه
شوهرم بعدا برام تعرف میکرد داشتم له میشدم وسط دروغ های بابام وخرجو برج عروسی
همش دعوا داشتم میگفتم مرد ناحسابی دروغ نگو دارم دارم ال میکنم بل میکنم ابروم جلو خانواده زنم میره اگه نشه
ولی گوشش بدهکار نبوده