- +29
مارال ادیتور
ارسالها: 0
عضویت: 23 اردیبهشت 96پنجشنبه 13 اردیبهشت 1397 - 07:30 همسرداری ۲ (1997039 بازدید)
ادامه پیچ یک رواینجا ادامه میدیم
چونتعداد صفحات زیاد شده بود وصفحه دیر بالا میومد دوباره ایجاد کردم
خوش اومدین شالیزار عضو
ارسالها: 0
عضویت: 23 بهمن 96شنبه 28 مهر 1397 - 18:11 سلام سلام صبح بخیر- +1
متین نی نی عضو
ارسالها: 0
عضویت: 25 اردیبهشت 96شنبه 28 مهر 1397 - 20:09 سلام دوستای عزیزم من چالش ها رو با کمی تغییر انجام میدم.
سینک رو معمولا دارم.سلام به امام زمان رو بعد هرنماز برای 14 معصوم سلام میدم ولی اینکه جدا از این شب و صبح سلام بدم معمولا یادم میره.بسم الله رو خیلی دوست دارم بگم ولی اونم متاسفانه یادم میره ولی معمولا از خونه میام بیرون آیت الکرسی و چهارقل میخونم که خدا کمکم کنه بتونم گناه رو بیرون از خونه به حداقل برسونم.
امروز یه خانمی ازم خواست براش دارو بخرم ولی شک داشتم نیاز من هست یا نه پول کافی هم نداشتم اصلا نمیدونم داروش چقد میشد نخریدم کلی از صبح عداب وجدان دارم...
نهال و مهتای عزیز از مطالبتون انرژی میگیرم برای عزیزانتون طلب مغفرت کردم از خدا مهربونمون.
حوریه ببین از روزی که اومدی تاپیک شور و حال گرفته پس باش من که تل ندارم اینجا میتونم همه رو بخونم و در ارتباط باشم وقتی میام میبینم چند صفحه جلو رفتین حس خوب میگیرم.
خوش بحال همه اونهایی که میرن کربلا مامان بابای پارمی همسرمهربان و بقیه دوستان بهشون التماس دعا برامنم بگید. نهال عضو
ارسالها: 0
عضویت: 12 شهریور 96شنبه 28 مهر 1397 - 20:16 سلام سلام
.این دورپزی که گذشت از روزهای خیلی خوب خدای بزرگ بود ...اتفاق بی نظیری نیفتاد
اما مهمترین مسیله حس خوب و آرامش بود که داشتم .. چالش سلامبه اقا امام زمان انجام دادم اما دعای فرج رو متاسفانه هنوز به طور کامل توش موفق نبودم ... .صبح جمعه زود بیدار رشدم ...البته همسرم خواب بود .. ناهار آبگوشت گذاشتم ..و بعد یه کم با بچه ها ..کویین و بانو وشالی ...حرف زدم ...یه کم موزیک گوش دادم .انرژی گرفتم رفتم همسرموبیدار کردم ..یه کم بیدار شد صبحانه خورد بعد دوباره اومد روی مبل دراز کشید و خوابید ...منم رفتم کارهای خونه انجام دادم و یه کم کتاب خوندم ...بعد درکنار همسر جان ناهار رو خوردیم ...خیلی چسبید جاتون خالی ...بعد از ناهار هم همسرم پلی استشن بازی کرد ...منم هم کنارش نشستم بازیش رو دیدم ..زیاد حوصله دیدن نداشتم اما دیدم هیجان داره و میگه این گل نگاه کن و از این حرفا ...دیگه منم سر ذوق اومدم خخخخخخ ...
بعدم بازی استقلال رو باهم دیدیم که خدا رو شکر برد .....بعد دو باره همسرم گفت پتوی منوبیار من یه کم بخوابم...منم تو این فاصله رفتم یه کم کتاب خوندم یه کم نت گردی کردم ...چالش سینک رو اجرا کردم
در مورد بسمالله خیلی خیلی بهتر شدم کمتر فراموش میکنم ...بعد که همسرم بیدار شد ..براش یه لیوان شیر و بیسکوییت بردم ..خیلی مهربون و پر انرژی سعی کردم باشم ..هر چند غروب های جمعه دلگیر میشه .اما سعی کردم نزارم حس منفی سراغم بیاد ...دو تا بلال داشتیم .به همسرم گفتم پایه ای دو تا بلال بخوریم ؟ ..اونم از خدا خواسته گفت آره ...خخخخخخ ..بعدمبه پیشنهاد همسرم رفتیم گل فروشی برای میز کارش یه گل بخره ....برگشتنی من گفتم کاش باقالی فروشی بود ....همسرم هم گفت محاله نباشه.بزار یه دور بزنیم ببینیم پیدا میکنیم ...بعد یه کم همون اطراف چرخیدیم نبود ..اومدیم سمت خونه ..دیدیم عه نپیچید داخل کوچه...گفت بریم سمت اینور هم ببینیم هست ...منم ذوق کردم . رفتیم یه چرخی باقالی و لبو پیدا کردیم واااای بخار از چرخش نیومد بالا ..هوا هم یه کم سرد بود ...فروشنده ش هم خاص بود مثل اون آدمهای قدیمی بود ..خلاصه حس و حال خوبی داشت ... .منم همچین با ذوق گفتم واااااااااای اوناهاش ...آخ جون ....همسرم رفت بخره دیدم به لبخند داره میزنه گفت فقط لبو داره .. میخوری؟
منم دیگه دیدم چاره ای نیست .گفتم آره خوبه دستت درد نکنه ...دیگه جاتون خالی لبو خوردیم ...بعدش من از همسرم خیلی تشکر کردم بابت اینکه پیگیر بود که باقالی رو برام پیدا کنه ...
بعد اومدیم خونه من وظیفه ی خودم میدونستم برم حمام و بیام در خدمت همسر باشم خخخخخخخ ...و در نهایت همسر داریم رو انجام دادم خخخخخ ...اما فقط آخر شب سر یه موضوع معمولی یه کم عصبانی شد ..من اتاق تاریک بود میخواستم کنترل تی وی رو پیدا کنم که خاموشش کنم ...برای همین چراغ قوه موبایلمو روشن کردم .یه دفه همچین داد زد که خب لامپ روشن کن اون لامصبو انداختی تو چشم من ...!!! در صورتی که من اصلا تو چشمش ننداختم مگه خب مرض دارم !!! یه لحظه چرخوندم تو اتاق....منم چراغ قوه رو خاموش کردم با یه صدای مظلومی فقط گفتم چرا اینطوری میگی .اونم گفت خب انداختی تو چشم من ...منم با صدای مظلومی تری گفتم باشه خب بگو مینا ننداز تو چشم من ولی اونطوری صحبت نکن ..اونم فقط گفت اوکی ...بعدم خوابید ...
منم یه کم رفتم زیر پتو از خدا تشکر کردم به خاطر همه اتفاقات خوب و بد زندگیم ...بعدم خوابیدم ....راستی از لذت های کوچیک اینکه یه موسیقی ۸ بعدی گوش دادم از نظر خودم تجربه خیلی قشنگ وجالبی بود .و اینکه برای خودم وقت گذاشتم موهاموسشوار کشیدم...چایی با مویز خوردم وکارتون پینی کیو رو دیدم ...
و چند تا متن زیبا خوندم . واینکه چند لحظه توی ذهنم مرور کردم چیزهایی رو که من با هاشون شادم و یا لذت میبرم ..حس خوبی داشتم ... ...بچه ها دیروز یه متن جالب خوندم شاید کلیشهای باشه اما اگه انسان به درک عمیقش برسه خیلی هم با مفهومه .... این که.. گاهی خدا همه درها رو به روت میبنده ..انگار فکر میکنی هیچروزنه امیدی نیست اما زیباست که آدم فکر کنه اون بیرون طوفانی هست که خدا داره ازت مراقبت میکنه تو آسیب نبینی
.به نظر من .. صبر یه قدرته که خداوند تو وجود ما گذاشته نه یه ضعف ..اینکه ماصبور باشیم یه موهبته....گاهی همیشه روزگار بد نیست .این کم حوصله گی و نداشتن صبر ماست در مقابل ارزوهامون بزرگمون که باعث میشه ناامید بشیم ..
خدایا دوستای من و عزیزانم رو هر وقت دستشوون پیشت دراز کردن از برکت و رحمتت در حقشون دریغ مکن.
الهي اميننهال عضو
ارسالها: 0
عضویت: 12 شهریور 96شنبه 28 مهر 1397 - 20:23 ممنون متین جون ...مهم نیت کارت هست که داری انجام میدی
انشالله که موفق باشی ...در مورد داروی اون خانم متوجه هستم شاید منمجات بودم منصرف میشدم شایدم نه ...اما حس عذاب وجدان نداشته باش .اگه نیاز مند واقعی باشه انشالله خداوند روزی اون روجای دیگه قرار داده و محفوظ هستش ...بابت دعا در حق پدرم ازت ممنونم
خدا عزیزعاتوخفظ کنه ... خوشحال شدم که پستهای بچه ها رومیخونی ووقت میزاری ...نهال عضو
ارسالها: 0
عضویت: 12 شهریور 96شنبه 28 مهر 1397 - 20:24 مهربان جون و پارمی جان انشالله خانواده هاتون به سلامت برگردن .- +1
نهال عضو
ارسالها: 0
عضویت: 12 شهریور 96شنبه 28 مهر 1397 - 20:30 مهربان جان ممنون بابت پست های پر از نکته ...به خصوص پستی که برای مهتا گذاشتی ... نهال عضو
ارسالها: 0
عضویت: 12 شهریور 96شنبه 28 مهر 1397 - 20:30 حوریه جان مرسی از انرژی که داری
لباسهات هم خوشگل و ناز هستن ...کبوتر عضو
ارسالها: 0
عضویت: 21 تیر 96شنبه 28 مهر 1397 - 21:40 ممنون مهربان جان.ای کاش میگفتین که خودتون چیکارکردین که باهاش کناراومدین.برای خودسازی اره قبول دارم تنهایی خیلی خوبه ولی اینکه بفهمی یه عزیزت یه مریضیودلتنگی داره وتونمیتونی کنارش باشی خیلی سخته.مهربان گفته:دوستانی که از خانوادههاتون دورین و به قوب خودتون تو غربتین
همبن غربت برای خودسازی عالیه از این موهبت پنهان استفاده کنید
همین دلتنگیها خودش میتونه عامل رشد بشه...کبوتر عضو
ارسالها: 0
عضویت: 21 تیر 96شنبه 28 مهر 1397 - 21:48 ازپیشرفتام بگم که دیگه منتظرنمیمونم همسرم بگه پاشوبریم خونه ی خواهروبرادرش گاهی منم پیشنهادمیدم ولی هنوز اون حساسیته ازبین نرفته چون قبلامن میگفتم نمیخوام برموبحث پیش میومد.یه باریادمه مهربان جان گفتن همسرمنم وقتی اگه حرفی ازخانوادش زده بشه جبهه میگیره ویاطرفداری میکنه دیروزصبح یه گلایه ای ازمادرشوهرم کردم همسرم چنان جبهه گرفتوعصبی شدکه توش موندم ورفت گرفت خوابیدبهش گفتم یکم منطقی باشوخدارودرنظربگیرولی اصلاگوشش بدهکارنبود وهی مادرم مادرم میکرد ومنم دیگه کشش ندادم رفتم دنبال کارخودم که بعدش خودش اومدباهام شوخی کرد وحرف زدیم(ولی به خداحرف بدی نزدم یه گلایه کوچیک کردمو که صدردرصدتقصیرمادرش بود)لطفادوستان نظرشونوبگن که چطوری گلایه موبگم گاردنگیره البته چندبارمیون حرفام گفتم که من مادرتودوست دارم ولی نمیدونم چرااون روز بدباهام حرف زد.کیانا عضو
ارسالها: 0
عضویت: 7 اردیبهشت 96شنبه 28 مهر 1397 - 21:52 سلام والا تا جایی ک من از مشاورا یاد گرفتم اینه ک پیش شوهر نباید از خانوادش بدگویی و گله کنی
نمیدونم نظر مارال چیه در این مورد
عایا مارال گفته ک گله کنید؟؟؟عسل عضو
ارسالها: 0
عضویت: 24 اردیبهشت 96شنبه 28 مهر 1397 - 22:55 سلام دوستای گلم خوبین خوشین سلامتین ان شالله ؟؟؟؟کیانا عضو
ارسالها: 0
عضویت: 7 اردیبهشت 96یکشنبه 29 مهر 1397 - 01:52 سلام خوبیم مرسی شما چطورین؟
عسل جون بچه ها کجا سرشون گرمه ک اینجا کم میان شما میدونی؟کیانا عضو
ارسالها: 0
عضویت: 7 اردیبهشت 96یکشنبه 29 مهر 1397 - 07:34 ای باباااا
چرا هیشکییی نیومده؟Queen عضو
ارسالها: 0
عضویت: 23 اردیبهشت 96یکشنبه 29 مهر 1397 - 16:55 سلام و عرض صبح بخیر خدمت سروران محترم
این روزها گزارش خاصی ندارم به خاطر یه سری کارهای لج درار شوهرم گند اخلاق شدم|mahta| عضو
ارسالها: 0
عضویت: 20 اردیبهشت 97یکشنبه 29 مهر 1397 - 22:55 دقیقا موافقم مهربان جون. یعنی انقدر توی تاریخ دیدم و شنیدم آدمایی که با موضوعات خیلی به نظر کوچیک و پیش پا افتاده ،راهشون عوض شده که واقعا به قول تو مصیبت و مشکلات بزرگ در برابرشون کمن . یعنی گاهی شیطون توی موضوعات بی نهایت کوچیکی مارو بنده خودش میکنه . خدانیاره اون روز رو . من سعی میکنم فکرمو خیلی گسترش بدم و درکنارش ایمانمو بالا ببرم تا ، هیچ زمان غافلگیر موضوعی نشم . چه بسا موضوعاتی که خیلی از باورای مارو میگیره و حتی خودمون هم متوجهش نمیشیم ...واقعا به خدا پناه میبرم از تمام باورای اشتباه وآزمایشات سخت . ربنا لا ترغ قلوبنا ،بعد اذهدیتنا....
ولی مهربان جون به نظر من ،تنها چیزی که درون آدما ظرفیت محدود نداره ، باور و روحیه خداپرستی و ولایت اهل بیته . یعنی هرچی جلو میری ،حس میکنی برات بزرگ تر و پهناورتر میشه . موضوعات دنیایی و هدف های دنیایی ، ظرفیت های محدود خودش رومیطلبه . ولی اهداف بزرگ و پیشرفت در راه معرفت به اهل بیت ، به اندازه بزرگی هدفش ، ظرفیت نامحدود میطلبه . فقط خدا کنه چیزی که سد راه این هدف بالاست ، وجود خاکی خود خود من نباشه .
مهربان گفته:مهتا جان تو منو یاد جوانیهای خودم میندازی
اینکه دوست داری رسد معنوی داشته باشی و ..
به حالت غبطه میخورم
ولی یک نکته رو بهت بابت تجربه میگم فکر کنم قبلآ هم به نوعی بهت گفته بودم
ببین این مسیری که میری عالیه هست اما در همیشه در نظر داشته باشد ما تو این شرایط ادمهای عادی هستیم و با ظرفیت محدود
و این دنیا پر از موضوع برای نا امیدی حواسمون باشه یکدفعه باطری خالی نکنیم
زیرا همین موانع دنیایی خودش یه جور امتحان هست که به نظر خود من خیلی سخت تر از موانع تعریف شده و مصیبتها هست
همیشه این نکته رو حواسمون باشه تا از تین چالشهای فکری به خوبی عبور کنیم
امیدوارم تونسته باشم منظورم رو برسونم
منم دعا کن که از همیشه محتاج تر به دعای خیرتان هستم|mahta| عضو
ارسالها: 0
عضویت: 20 اردیبهشت 97یکشنبه 29 مهر 1397 - 23:57 گزارش دیروز :
سلام ضعیف بودم .
بسم الله قوی بودم .
دعای فرج توی قنوت نمازام کامل خونده شد .
.
همیشه وقتی دورم شلوغه کمتر به موجبات آرامشم فکرمیکنم ...دیروز سعیمو کردم و در بین شلوغی ، بازم با امام زمان هی حرف زدم و آروم شدم ...و تاثیرشو هم دیدم . چون اخرشب برام مشکلی پیش اومد و همیشه از کوره درمیرفتم ولی دیشب آروم بودم و بجای زیر و رو کردن موضوع ، هی با امام حسین حرف زدم تا اینکه ارامشو دوباره یافتم|mahta| عضو
ارسالها: 0
عضویت: 20 اردیبهشت 97یکشنبه 29 مهر 1397 - 23:59 کوئین نذار حوصله ت حول محور شوهربچرخه. بیا گزارش بده . منم شرایط تورو دارم .|mahta| عضو
ارسالها: 0
عضویت: 20 اردیبهشت 97دوشنبه 30 مهر 1397 - 00:02 متین جون هممون یه سری کارارو انجام میدیم که براهمون راحت شده . ولی این چالشا برای اینه که یه سری عادتایی که نداریم ، درونمون بوجود بیاره . پس بهتره انجامشون بدیم . اگه شما زیاد سلام میدی ، واقعا خوش به حالت ولی چه بهتر که بیشتربشه . آغاز و پایان روز رو با اسم آقا امام زمان شروع و ختم کن ، مطمئنا برکات بیشتری بدست میاری. موفق باشی . راستی مرسی که همراهی .- +16
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم عضو
ارسالها: 0
عضویت: 31 خرداد 96دوشنبه 30 مهر 1397 - 00:36 سلام.دوستای گل وگلابم
خوبید ان شاءالله
از بچه های گروه حلالی خواستم.
یه لیستم گرفتم.
از شما بچه های تاپیکم خداحافظی میکنم
وحلالیت میخوام.امید وارم عطر خدا وامام زمان واهل بیت تو زندگیاتون جاری باشه.
عزیزای دلم من اگر عمری باشه فردا شب راهی کربلا ونجف وکاظمین هستم.ودعاگوتون هستم.اگر بدی ودلخوری ازم دیدید ببخشید.حلال کنید.خداااااااااااااانگهدارتون باشه مهربان عضو
ارسالها: 0
عضویت: 17 تیر 96دوشنبه 30 مهر 1397 - 14:09 سلام و صبح بخیر به دوستان عزیز
آخرين وبلاگها